زندگی همیشه راه نیست.... گاه بی راهه هایی هم دارد... باید رفت چون بسیاری از این بی راهه ها به راه های تازه ای می رسند... اگر همه و همیشه به دنبال هم از راههای از پیش ساخته شده بگذرند ، هیچ چیز عوض نخواهد شد و نسیم تازگی نخواهد وزید... ما در کنار هم قرار نگرفته ایم که دنبال دیگران را بگیریم و برویم... هر یک از ما پیامبری است که می تواند بی راهه ای را به راه برساند.
من با تو آمده ام... این قرار همیشه ماست... می دانم که بی راهه ها سخت اند و ما باید رد هزار تاول بر سینه راه بنشانیم تا بر الماس هستی خود ، تراشی چشمگیر بزنیم... ما به قصد آسایش جفت نشده ایم... عشق میان ما آرامش و اطمینانی آفریده است که میتوانیم با هم همه هستی را با جان عشق درآمیزیم.. آنسان که بوسه مرگ را نیز غنیمت شماریم... من به قصد با تو بودن در سختی ها و اینکه تا چه حد دشواری راه در کنار تو هموار می شود و این که عشق چگونه میتواند نیروی پاهای من شود تا در هیچ جای زندگی پاهایم را جا نگذارم و دست هایم را نیز... می خواهم بیازمایم که نیروی قلبی من تا کجا مرا یاور است... ما در کنار یکدیگر خواهیم رویید و در این رویش دست یکدیگر را خواهیم گرفت...
دوستت دارم